پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره

خاطرات من و مامان جون

روزانه های پرنیا

اومدم که بنویسم با کلی حرف اما الان هیچی به ذهنم نمی یاد طبق معمول پرنیا جون رو خواب کردم تا بتونم بیام چند خطی براش بنویسم احساس می کنم امروز مامان خوبی نبودم چون خیلی سرش داد زدم .به معنای واقعی منو بود وقتی هم که سرش داد می زنم ، چنان نگاهی منو می کنه که خودم وحتی بغضم می گیره اما به خدا نه به هیچ کاری میرسم تازه یاد حرف های (مامان محمد جون) می افتم ،طفلی نمی دونه که همه همین طوری هستن .             کوچولوی دوست داشتنی من منو ببخش ، بدون که خیلی دوست دارم تو این مدت که نبودیم خدا یه بار دیگه بازم لطف شو شامل حال ما کرد و پرنیا جونم صاحب یه دختر خاله ناز و گوگولی شد به ن...
27 خرداد 1390

عشقم..........نفسم........10 ماه با هم بودنمان مبارک

دخمل نازنیم اولین شب ورودت بدنیا تا خود صبح گریه کردی همش با خودم می گفتم یعنی تا چند وقت باید اینطوری باشه اما خوب خدا رو شکر بهتر شدی و فهمیدیم از گرما بوده دلیل گریه هات اما خوب به همین جا ختم نشد چه شب هایی که تا خود ٤ صبح بیدار بودی و مدام گریه می کردی اوایل دوس نداشتم رو پا بزارمت میترسیدم بد عادت بشی ، اما گریه های شبانه ات دیگه چاره ای برام نذاشت نخواستم بهت پستونک بدم اما بازم تنهایی نمی تونستم ، خیلی سخت بود هر چقدر که زمان گذشت تو بزرگتر شدی ومن با خودم که ایا تو می خندی، غلت میزنی، چهار  دست وپا راه میری حالا دیگه شبها تا ٤ بیدار نمی مونی ودیگه دل پیچه نداری ، اما خوب خدا نکنه بد خواب بشی حالا هر چند ساعت...
6 خرداد 1390

مسافرت

سلام به همه دوس جونای کوچولو خودم که خیلی دوسشون دارم ( از طرف پرنیا ) با یه عالمه بوس پرنیا جون هم خوبه وروز به روز داره خوردنی تر و شیرین تره میشه وقتی بابایی نازش می کنه یه لبخند ملیح میزنه و سرشو پایین میاره آخر این هفته قراره خانوم کوچولو ما با من و باباجونش بره مسافرت اونم یه شهر دور پیش بابابزرگ و مامان بزرگش که هر بار زنگ میزنن دلشون واسش پر می کشه کلی پشت تلفن نازش میدن وصد البته پرنیا هم با جیغاش وحرفاش (با زبون خودش) اونا رو خوشحال میکنه اما نکته جالب اینجاست که عمه پرنیا خانم هنوز این گل ما رو زیارت نکرده چه شود خیلی مشتاقه البته دلیل ندیدنش اینه که عمه پرنیا جون خودشم یه نی نی داره(خدا براش حفظ کنه) کلی همشون ذوق دار...
2 خرداد 1390

مادر

مادرم هستی من زهستی توست ، تا هستم و هستی دارم دوست          آبی ترین ، دریایی ترین و آسمانی ترین تقدس زندگیم ، دستانت را بوسه میزنم                                                 روزت مبارک نازنیم مامان نازم نمیدونم از کدوم لحظه ها و قسمت های زنگیم بگم که تو اونجا نباشی با تمام وجود حس قشنگ تو درک می کنم چون الان خودم مادرم و تازه الان میفهم چقدر عاشقانه و چه اندازه دوستم داشتی و داری حیف که ازت دورم و نمی تونم اونطور که شایسته و در خور وجودت باشه ازت تشکر کنم نمیدونم از کدوم لحظه ها اسم ببرم و ازت تشکر کنم چون اندازه ای نمیتونم براش پیدا کنم تو تمام غمهام با من گریستی و تو تمام شادیهام همراه من بودی مامان نازم منو ببخش ا...
2 خرداد 1390

خرید

سلام جوجو کوچولوها دوس دارم هی زود زود بیام و آپ کنم امروز صبح البته دیگه ظهر بود من وپرنیا با خاله جونش با هم رفتیم خرید پرنیا خانوم که تو کالسکه نشسته بود وداشت واسه خودش کیف می کرد هر کی هم می دیدش کلی نازش میداد ولی چقدر هوا گرم بود کلی واسه خانوم خانوما خرید کردم بعدش من وخاله و پرنیا با هم یه دلی از عزا در اوردیم وبا هم بستنی خوردیم (قربونت  بشم من که بستنی رو خیلی دوس داری) خوب دیگه می خواد بره مسافرت .البته تا الان خیلی رفته ولی نه به این دوری  خلاصه کلی نونوار شد چقدر لباسهای ناز وخوشکل اونجا بود دوس داشتم همه رو واسه دخمل نازم می خریدم اما باید به فکر جیب باباش هم باشیم اما نمیدونم چرا این خوشکل خانوم ما د...
2 خرداد 1390

سفر 2

سلام به همه فرشته کوچولوهای ناز شکر خدا حال من و پرنیا خیلی بهتر شده از لطف دعاهای شما که امیدوارم هیچ کسی تنش رنجور ومریض نباشه اما ماجرای سفر مون نصفه موند که الان مابقی اون رو می گم ما حدود 5 روز بیر جند موندیم خونه بابا بزرگ پدری پرنیا و خیلی هم به ما خوش گذشت از لطف های عمه جون پرنیا بگیر تا بقیه ، اونقدر عالی بود که موقع رفتن باعث شد هممون گریه کنیم مخصوصا این خانوم خانوما که چقدر جاشو اونجا باز کرده بود اگه گذر تون به بیر جند افتاد بهتون قلعه و موزه رو پیشنهاد میدم که جاهای دیدنی بیرجند هستش  و خود شهر با  درخت های کاج سر به فلک کشیده  و همچنین سوغاتی های نابش مثل زعفران و زرشکش خالی از لطف نیست مقصد بعدی م...
2 خرداد 1390

منو ببین ... !!!

پرنیا در حیاط خونه بابا بزرگ جون ( زیر درخت انار ) الهی قربون اون نگاه کردنت بشم عزیز دلم پرنیا در نصف جهان ( نقش جهان )  الهی 120 ساله بشی عزیز مامان    ...
2 خرداد 1390

سفر1

سلام سلام صد تا سلام بلاخره ما از از مسافرت پر از خاطره مون برگشتیم خیلی از شهر های ایران رو گشتیم ، و کلی روحیمون عوض شد دختر خوشکلم که خیلی تو طول راه خوب بود فقط دیگه دقایق آخر رسیدن مون خسته شده بود. ما حدود 5 صبح راه افتادیم از تهران به سمت بیر جند اونم با ماشین خودمون ، جالبش اینجا بود که همه پولهامون تو عابر بانک بود و شب قبلش همه عابر بانک ها خراب بود وما فقط با 20 هزار تومان مسافرت مون رو  شروع کردیم خدا روشکر دایی پرنیا جون به داد مون رسید ، ولی تو طول این سفر با آدمهای خیلی مهربون و مهمان نوازی آشنا شدیم مخصوصا تو شاهرود که هنوز که هنوزه به رفتار پر محبت شون فکر می کنیم،اما راهی که ما می رفتیم گرم بود وجاده هم کویری ...
2 خرداد 1390

مریضی

سلام به همه کوچولوهای  ناز  و مامانهای خوبشون خیلی دلم می خواست زودتر بیام و بنویسم اما به خاطر مریضی نتونستم (از شما دور باشه) ، اول که من مریض شدم  و تا دو روز نمی تونستم از جام بلند بشم اگه بابایی پرنیا نبود که هیچی ، مجبور شد از کارش بزنه و خونه بمونه مرسی بابایی و حالا پرنیای نازم مریض شده ،کلی بی حاله و زیر چشماش گود رفته از پریروز نه زیاد شیر می خوره و چند بار هم بالا آورده ... دکترش میگه مریضیش باید روندشو طی کنه و من خیلی غصه دارم دائم دلش می خواد بغلش کنم و اصلا چند لحظه تنها نمی مونه والانم خوابیده تا من تونستم بیام کمی بنویسم تو رو خدا مواظب کوچولوهاتون باشین میگن این یک نوع ویروس هستش و خیلی راحت هم من...
2 خرداد 1390
1